- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در ورود به کربلا
زمیــن کــربــلا این جاست زینب! دیــار پُـر بــلا این جــاست زینب! تـحـمـل می کـنی؟ گــویــم بــرایت فــراق ما دو تـا این جاست زینب! صــدایــی آشنــا آیــد بــه گــوشــم که مـادر قبل ما این جاست زینب! چه سرهایی شکسته بین این دشت مـسیــر انـبـیــا ایـن جـاست زینب! بـرای خــواب پـنجــاه ســال پیشت دم تـعـبـیــرهـا این جــاست زینب! همان جایی که گـفـتــه «امّ أیـمن» زمیــن نیــنــوا، این جاست زینب! بــزن بــوسه تــمــام سـیــنــه ام را ضریح مصطفی این جاست زینب! همان جــایـی که قــرآن ها بـیـفـتـد به زیر دست و پا این جاست زینب! ببیــن نــرمیِ زیــر حــنــجــرم را فــرود نیــزه ها این جاست زینب! ببـیـن این مهــره های محـکـمـم را ذبـیـحاً بالـقـفـا این جــاست زیـنب! تمــام خــاک این صحـرا خــریـدم همه ســرّ خــدا این جـاست زینب! به مسلــخ پــا گــذاریّ و بــبــیـنـی غسیلاً بــالدّمــاء این جاست زینب! حنا از خون به گـیـسویت بگـیری حجــاب کبــریـا این جاست زینب!
: امتیاز
|
ورود کاروان سیدالشهدا علیه السلام به کربلا
او تــا رسیــد گــریــۀ دنـیــا شـروع شد سیـنـه زنــی عــالــم بــالا شــروع شــد این حس مادرانه كه دست خـودش نبود دلشــوره های زیـنب كبــری شروع شد وقت مــرور خـاطـره هـای گـذشتـه شـد اشك حــرم میــانــۀ صحــرا شروع شد ذكــر حــدیث پیــرهن ســرخ كــودكـی حرف از لباس یوسف زهـرا شروع شد وقتی لبــاس حـنجــر او را خــراش داد صحبت زطشت وحضرت یحیی شروع شد "واللهِ هــاهـنـا ذُبِــح طـفـلُـنـا الـرَّضیـع" دیگــر لهــوف خــوانـی آقـا شـروع شد واللهِ هاهنا سبِی...روضه خوان بس است شــرمنـدگی حضرت سـقــا شــروع شد یك تیــغ كند كــار خـودش را تـمام كرد غــارت نـمــودن تـنـش اما شــروع شد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در ورود به کربلا
امروز محــرمـان حــرم سـایــۀ ســرم شــام دهُــم زمــان نـفـس هـای آخــرم امـروز بـیـن حـلـقـۀ شیــران هــاشمی شام دهــم به حـلـقـه زنـجـیــر پیکــرم امروز دختــرک ســر دوش عمو ولی شام دهم به گــریه که عـمـه گــل سرم امروز گـرد چـادر ما را تـکــانـده ای شام دهم به خــون تو آغشته معـجــرم امروز مانده ای که قــرارم شوی ولی شام دهــم به نـیــزه ســواری بــرادرم امــروز تـکّـه خــار ز پایــم در آوری شــام دهــم ز جـسم تو نیــزه در آورم امــروز دختــران تو در خیمه ها ولی شام دهــم در آتش خیـمـه من و خودم
: امتیاز
|
زبانحال اهل بیت در ورود به کربلا
بند بندم همه چون برگ خزان می لرزد کیست اینجا که دلم درد کشان می لرزد بین این دشت پُر از خار چو، طفلان حرم بیشتر قـلـبـم از این لشگـریان می لرزد بار مگشا و مزن خیمه بدین جا که زمین زیر سنگــی شمـشـیـر زنـان می لـرزد خواهرت در غم این خاک چنین میسوزد مادرت از غم این سوز چنان می لرزد بس که بر دست عـلـمدار تو دارند نگاه دختــرت از نظــر زخم زنان می لرزد کیست آن مرد کمان دار که این سوی رباب با تماشای همین تیــر و کـمان می لرزد
: امتیاز
|
زبانحال اهل بیت در ورود به کربلا
گـلـهـای اهل بیت به گـلـزار می رسـند مـوعـودیـان به موعد دیـدار می رسند اینجا زمان وصل چه نزدیک حس شود دلــدادگــان وصل به دلــدار می رسند این حاجیان که نیمه شب از کعبه آمدند آخر همه به کـوچه و بـازار می رسند این کاروان به قـافـلـه سـالاریِ حسین دارنــد با امـیـر و عـلـمـدار می رسنـد گاهی دم از شریعه و گـودال می زنند گاهی به تلّ خـاکی و هموار می رسند ناگــاه با بـرادر خود گـفت خـواهری: این نخـل ها به دیـدۀ من تـار می رسند این باغ هـای کـوفه چـرا نـیـزه داده اند این میوه ها چه زود سـرِ بار می رسند یک دختـر جـلیـلـه به بابا خطاب کرد: این نامه ها که از در و دیوار می رسند آن هیجــده هــزار نفـر که نــوشته اند: آقا بیــا، کجـا به تو ای یـار می رسند یک مادری به نغمه لالایی اش سـرود حتـمـاً به داد کـودک گهـوار می رسند ناگه سه ساله بر سرِ دوش عمو گریست این خارها به پای من انگار می رسند حالا حسین یک یکـشان را جواب داد: اینجا به هم حقایق و اسـرار می رسند اینجا زمین قـاضریه، دشت کـربلاست جایی که تیـرهای هـدف دار می رسند اینجـا به غـیر نـیـزه تعـارف نمی کنند از شام و کـوفه لشگر جرار می رسند سر نیـزه ها به پیکر من بوسه می زنند شمشیــرهای تـشـنـه و قـدار می رسند ذبـح عـظیـم پیش تماشـای زینب است شمر و سنان به قهقهه این بار می رسند حلــق عـلـی و قلب من و سیـنـۀ یـتـیم این نقطه ها به حرمله انگار می رسند اینجــا تــرحــمی به یـتـیـمان نمی شود زیــور فــروش های تـبه کار می رسند سرهایتــان به سنگ، هـمه آشنــا شـود بس هدیه ها که از در و دیوار می رسند
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در ورود به کربلا
سایه ات تا روز محشر بر سر من مستدام بهـجـة قـلـبـی عـلـیک دائـما منـی السلام قرصِ قرص است از کنارت بودنم دیگر دلم تکیه گاه شانه های خـسته ام در هر مـقام پا به پایت آمدم یک عمـر همـدل همنفس پـا به پـایت آمدم هر جاکه رفتی گـام گام با تو این پنجاه سال احساس عزّت داشتم با تو در محـمل نشستم در کمـال احترام با تو تا اینجا رسیدم بی غـم و بی دردسر با تو میگویند از امنیتِ من خاص و عام اسم اینجا را که گفتی سینه ام آتش گرفت شعله ور شد خاطرم از غصه های ناتمام نخل می بینم؟! و یا اینکه سپــاه آورده اند سرنوشت ما چه خواهد شد اخا ماذا الختام؟ با تو دارم سایۀ سر با ابـالفضلت رکاب بی تو وای از ناقۀ بی محمل و اشک مدام با تو دور خیـمـۀ اهل حرم آرامش است بی تو وای از آتش افـتـاده بر جان خیـام با تو هر صبح آفتاب اول سلامـم میکند بی تو زینب میرود با درد و غم بازار شام با علی اکبر عـصای دست پیـری داشتم بی علی اکبر من و باران سنگ از روی بام با تو حتی ذرّه ای از حرمت من نشکـند بی تو ما را می برند اشـرار تا بزم حرام
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در ورود به کربلا
رنگ ها رنگ خـزان است بیا برگردیم این سفــر بار گــران است بیا برگـردیم صحبت از جایزه و ملک ری و گندم بود خواهـرت دل نگــران است بیا برگردیم چشم شوری به علـی اکبرتان خیره شده قصۀ مــرگ جــوان است بـیـا برگردیم صحـبـت از دیــدۀ دریــایی عبــاس شده تیــرها بین کـمــان است بیا برگــردیــم دشمنت خیره شده بر خَـم انگشتری ات خنجرش نقــره نشـان است بیا برگردیم خواب دیدم که سرت بر سر خاک افتاده رنگ این خاک همان است بیا برگردیم یک طرف این همه زن درطرف دیگرجنگ لشگــری چشم چـران است بیا برگردیم
: امتیاز
|
ورود کاروان سیدالشهدا علیه السلام به کربلا
قـدری به سیـنه آه بـرایم بـیـاوریـد پـیـراهـن سـیـاه بـرایــم بـیـاوریــد اخــبـار بـیـن راه بــرایم بــیاوریـد تـربت ز قــتـلگـاه بـرایـم بیاوریـد دارد حسین می رود انگار کربــلا دارد دل رسول خدا می شود مذاب می ریزد اشک روضه ز چشم ابوتراب شد نوحه های فاطمه هم نالۀ رباب کودک چقدر می خورد از نهر آب، آب دارد عجـیب قصۀ غـمبار، کـربلا این نالۀ دمادم زهـرای اطهر است زینب بدان که کرب و بلا پر ز لشگر است تا چند روز بعد، حسینِ تو بی سر است آنروز روز غارت خلخال و معجر است بدتر ز روضۀ در و دیوار، کربلا گریان توست مادر تو ای حسین من بر نیزه می رود سر تو ای حسین من گردد اسیر خواهر تو ای حسین من گردد یتیم دخـتـر تو ای حسین من تا شام و کوفه همره اغیار، کربلا عباس من، تو دور و بر کاروان بمان هـمراه زینب و کمک بانوان بمـان پشت وپناه لشگر و پیر و جوان بمان پیش حسین من به تـمام توان بمان بی تو نداشت سید و سالار، کربلا این قافله به سوی شهادت روانه است شب نامه های مردم کوفه بهانه است از غربت حسین هزاران نشانه است در انتظار زینب من تازیـانه است زینب کجا و کوچه و بازار، کربلا انگــار بــوی پیرهنـی را شنیده اند اینها حدیث بی کـفـنـی را شنیده انـد این سمّ اسب ها بـدنـی را شنـیده اند این نیزه ها لب و دهنی را شنیده اند رفت از مدینه تیزیِ مسمار، کربلا مادر هنوز پهـلوی من درد می کند این زخمهای بازوی من درد می کند جای کبـودیِ روی من درد می کند خوردم زمین و زانوی من درد می کند وای از حدیث سیلی خونبار، کربلا روزی که وقت آمدنِ لـشـگـرم رسد ایــام دادخــواهـیِ از داورم رســد مهــدیِ من به داد دل مضطرم رسد هم انتـقـام غنچـه گل پـرپـرم رسد پس مرگ بر منافق و کـفار، کربلا
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در ورود به کربلا
پرسيد از قبيله كه اين سرزمين كجاست؟ اين سرزمين غمزده در چشمم آشناسـت اين سرزمین که بوی نی و نیزه میدهد ایـن سـرزمیــن تـشـنـۀ آبـستـن بــلاست دستي كشيد بر سر و بر يال اسـب خود آهسته زيرلب به خودش گفت: كربلاست تـوفـان وزيـد از وسـط دشــت، ناگـهـان افتاد پرده، ديـد سرش روی نيـزههاست زخمی تر از مسیح در آن روشنای خون بـر روی نيزه ديد سر از پيكرش جداست توفـان وزيـد، قـافـله را بُـرد بـا خـودش شمشير بود و حنجره و ديد در«منا» ست بـاران تـيــر بود كه ميآمـــد از كـمــان بردوش باد ديـد كه پيـراهـنش رهاسـت افـتـاد پــرده، ديــد به تــاراج آمـده سـت مردی كه فكرغارت انگشتـر و عباسـت بـرگـشـت اسـب از لـب گـودال قـتـلگـاه افتاد پـرده، ديـد كه در آسمان عـزاسـت
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا باحضرت زینب در ورود به کربلا
زینبـا! روز جدایی، نرسیده است، هنـوز جای اشک ازمژه ات، خون نچکیده است، هنوز آن قَدَرمویه مکن، آه مکش، اشک مریز روز فریاد و فغانت، نرسیده است،هنوز گرچه از پیر وجوان، یاورو یاراست، تورا کس زیاران تودر خون، نتپیده است،هنوز مـویت از محنت بسیـار، نگردیده سپـیـد قدت از بار مصیبت، نخمیده است،هنوز قــد عــبّـاس رشـیـد تــو نـیــفـتـاده ز پــا تیغ اشرار، دو دستش، نبریده است،هنوز قـاسمـت زیـر سـم اسب، نگـشـتـه پامـال اکبرت شهد شهادت، نچشیده است، هنوز نجمه ازداغ پسر،موی نکرده است، پریش «امّ لیلا» غـم فرزند، نـدیده است، هنوز «العطش العطش» ازتشنه لبی دراین دشت ازعزیزان حسین، کس نشنیده است،هنوز اصغـر آن غنچۀ نشکـفته پَرِ، گلشن جان حنجرش با سر پیکان، ندریده است،هنوز نشـده قطع امیـد از مَنَت، این قـدر منـال تیغ برروی حسین، کس نکشیده است،هنوز خـیـمه گـاهت نـشده طعـمـۀ آتـش ز جـفـا بهرغارت به حرم کس ندویده اسـت،هنوز روی اطـفـال نگردیـده ز سـیـلی، نـیــلی کودکی در بُن خاری، نخزیده است،هنوز تنـی از کعب نـی خـصم، نگردیده کبـود خاری اندر کف پایی، نخلیده است،هنوز میرسد دست به دامان حسینت،«رنجی»! از بدن طایــر جانت، نپریده است، هنوز
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در ورود به کربلا
مـا در این وادی قبول ابتلا خواهیم کـرد کربلا را عالَم « قالوا بلی» خواهیم کرد وادی لَم یَزرَعی را از صفای جوی خون گلشن شاداب وپر ذوق و صفا خواهیم کرد بر سـرعهدیم و پیمـانِ الستِ خویـشتـن موبه مو آن عهدو پیمان را وفا خواهیم کرد نقدجان در کف خریداریم بر کالای غم ما درین بـازار، سودا با خدا خواهیم کرد ما زیُمن خون هفـتاد و دو قـربانیّ دیـن این منای عشق رارشک منا خواهیم کرد از جلای خون شـفاف گلـوی خـویشتن طـف را آئـیـنـۀ باطـن نـمـا خواهـیم کرد کی سر ذلت فرود آریم در پـیش کسی سرفرازان سر فراز نیزه ها خواهیم کرد نـوح طوفـان بلایـم، ناخـدایـی زخم دار جان به کـشتیّ نجات خود فدا خواهیم کرد کاخ نوبنیاد قرآن را که ویران کرده اند ما بـه خون خویشتن ازنو بنا خواهیم کرد کشته میگردم که قرآن وشریعت زنده باد مرگ را با زندگی بیع وشرا خواهیم کرد آن چنان شیرازه ای با رشته جانها زده تا ابـد ایـمـن ز آسیب و بـلا خـواهیم کرد کـو سلیمـان؟ تـا تمـاشای سلـیمانی کنـد دیو را انگشت وانگشتر عطا خواهیم کرد ناز بالش درخور شان سرشوریده نیست بالش از خاکستر مطبخ سرا خواهیم کرد خیمه ای که تارو پودش هست ازگیسوی حور طعمه غارت،به دست شعله هاخوهیم کرد با هزاران سرفرازی، سرفراز از نیزه ها رو به سوی بـارگاه کـبـریـا خواهـیم کرد بـا سـر ببریده در کاخ یزیـد مـی گسار یادی ازیحیی و آن طشت طلا خواهیم کرد دست پاک ما نگیرد، دست ناپاکان به دست ما حساب پاک و ناپاکان، سوا خواهیم کرد از جـفـای آشـنـای بـدتـراز بیگـانـگـان آشـنـایی بـا هـمـه بـی آشـنـا خواهیـم کرد چرخ اگرامروز برکامم نگردد باک نیست باش تا فردا که گردون زیرپا خواهیم کرد سلطـنت بر مـردم دنـیـا نـدارد ارزشی حکمــرانی بر قلوب ماسواخواهیـــم کرد ما زدنـیای شما و هرچه باشـد اندر آن اخـتـیــار یک کفـن از بوریا خواهیم کرد حالیا با ترک تـاج و تخت و ملک مستعار شهریاران را در این درگه، گدا خواهیم کرد
: امتیاز
|
ورود کاروان اهل بیت علیهم السلام به کربلا
پرسید آن ولیّ خدا، این زمیـن کجاست گفتند سرزمین عَقْر، یکی گفت کربلاست آن کس که بُـد پـناه خـلایق در عـالـمین آن ملجاء عـظیم که محـبوب کـبریاست گـفـتـا پـنـاه می برم به خدا از بلا و غم در این زمین که مخزن اندوه و هم بلاست ایـنـجـا مـحـلّ ریـخـتـن خـون مـا بُــوَد یعنی به حجّ آخر ما، این زمین مناست اینجا شکستـه می شود ار حـرمـتم، ولی گردد پـناه شیـعه، که این وعدۀ خداست زینب گُشای محمل خود را در این زمین اینجا همان بهشت خدا، وعده گاه ماست زین خاک غم به همسر خود داده مصطفی می بویمش که بر دل جانم خوش آشناست زین سرمین بوی علی می رسد به جان آری هـنوز صوت دل آرام او بـجـاست ای کاش « سائلت» بدهد جان در این زمین هـرچـند نـامۀ عـمـلش از گـنه سیـاست
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در ورود به کربلا
با احـتـیــاط لالـۀ مـا را پــیــاده کـن عباس جان، سـه سالۀ ما را پیاده کن با احـتـیـاط بار حرم را زمین گــذار زانـو بـزن وقار حرم را زمین گذار با احـتـیـاط تا که نـیـفـتـد ستــاره ای می ترسم آن که گیر کند گوشواره ای چـشـم مـخـدرات به سـمـت نگـاه تو دوشیـزگـان محـتــرمـه در پــنــاه تو با حـوریــان رفـته به زیـر نـقـاب ها یک لحظه روبــرو نشدند آفـتــاب ها این حوریان عزیز خدایند و بس، همین این دختران کنیز خدایند و بس، همین این دختر علی ست که بالش شکستنی ست ناموس اعظم است و وقارش شکستنی ست از این به بعد ماهِ حــرم آفتـاب باش عباس جان مراقب این با حجاب باش این دختران من که بـیــابان ندیده اند در عمر خویش خار مغیلان ندیده اند یک لحظه هم ز خیمۀ طفلان جدا نشو جـان ربـاب از دم گـهـواره پـا نـشـو تو هستی و اهالی این خـیمه راحـتند در زیر ســایه ات همه در استراحتند توهستی و به روز حرم شب نمیرسد چـشـم کسی به قامت زینب نمی رسد احـساس می کنم که جـوابم نمی دهـند بـا آب آب گـفـتـنـم آبــم نـمـی دهــنــد راضی ام و رضایت یزدانم آرزوست از سنگ ها شکـستن دندانم آرزوست من راضیم به پای خدا دست و پا زنم با صورتم به خــاک بیـفـتم صدا زنم جـام بـلا به دست گـرفـتـیـم ما دو تا این جـام را الـست گـرفـتـیـم ما دو تا می خواستیم عبـد شدن را نشان دهیم پیغمبر و علی و حسن را نشان دهیم
: امتیاز
|